گفتگو با قربانی اسیدپاشی:

آمنه: درحال نوشتن دومین کتابم هستم

در حالی که «آمنه» قرار بود صبح روز یک‌شنبه 9 مرداد 1390 چشمان «مجید» را قصاص کند، در آستانه ماه مبارک رمضان از قصاص وی گذشت و چشمان خواستگار سابقش را به او بخشید. در این رابطه گزارشی اختصاصی از وضعیت زندگی شخصی وی توسط سایت «فردا» منتشر می‌شود


زندگی آمنه بهرامی نوا، زمانی خبر اول بسیاری از رسانه‌های مطرح جهان شد که برای اولین بار در ایران، حکم قصاص چشم در برابر چشم برای مجید موحدی، خواستگار وهمکلاسی سنگدل آمنه، مورد تایید دیوان عالی کشور قرار گرفت که در ‌‌نهایت پس از کشمکش‌های بسیار، فعلا اجرای حکم متوقف شده است.

آمنه فوق دیپلم الکترونیک دارد و حالا کم کم به ۳۴ سالگی‌اش نزدیک می‌شود. او نه تنها مغموم و افسرده نیست بلکه بسیار شاد و باحرارت است. به قول خودش می‌خواهد با قدرت به زندگی ادامه دهد: ((زمانی که با آن وضعیت سوختگی هولناک در بیمارستان بودم، بسیاری از افراد بودند که به بیمارستان می‌آمدند و می‌گفتند که دیگر کار این دختر تمام است و زندگی‌اش پایان یافته است اما‌‌ همان موقع به خودم می‌گفتم که آمنه! تو باید بلند شوی و به همه نشان بدهی که زندگی فقط جسم انسان نیست که با نقص‌اش، زندگی هم تمام شود. اشتباه مجید هم همین بود که فکر می‌کرد من فقط زیبایی دارم و با پاشیدن اسید می‌تواند زندگی من را تباه کند؛ درحالی که او اشتباه می‌کرد، من خیلی چیزهای بزرگ به جز زیبایی داشتم ودارم که با پاشیدن هیچ اسیدی از بین نمی‌رود!))

http://www.yazdfarda.com/images/news/actual/?img=36956_14.jpg

زمانی که آمنه در آلمان، جراحی‌های متعدد را برای معالجه چشم و ترمیم پوست سوخته‌اش انجام می‌داد، کتابی درباره زندگی‌اش منتشر کرد که آن کتاب انتشار یافته در آلمان با استقبال شدید خوانندگان مواجه شد. به شوخی به آمنه می‌گویم که ماشاء الله روی دست ما روزنامه نگاران هم زده‌ای و با قلم محشرت، کتاب ۲۵۰ صفحه‌ای منتشر می‌کنی.

آمنه هم می‌خندد و می‌گوید: ((کجایش را دیده‌اید. تازه این خبررا هم از من داشته باشید که دارم کتاب دومم را هم می‌نویسم. در کتاب اولم، زندگی نامه‌ام را از کودکی تا سال ۱۳۸۸ نوشتم که در کتاب دومم دارم اتفاقات چند سال اخیر زندگی‌ام را ثبت می‌کنم. خیلی‌ها فکر می‌کردند که در کتاب اولم فقط درباره حادثه اسیدپاشی نوشته‌ام، درصورتی که آن حادثه فقط یک فصل از کتاب را تشکیل می‌داد و فضای کتاب اولم، اصلا فضای غمگینی نبود. کتاب اول درباره دختری بود که مدام زمین می‌خورد و دوباره بلند می‌شود. می‌خواهم کتاب اولم را هم درایران به چاپ برسانم و همچنین قصددارم که درنوشتن دومین سری از کتاب زندگی نامه‌ام نیز سنگ تمام بگذارم و کتابی جذاب و خواندنی منتشر کنم.))


زمانی که از وضعیت جسمی آمنه و عمل‌های جراحی بعدی‌اش می‌پرسم، صحبت از دردهای جسمی و اتاق عمل، لحن پرانرژی‌اش را اصلا عوض نمی‌کند و خیلی راحت درباره مشکلات جسمی‌اش حرف می‌زند: ((پوست سمت چپ صورتم کاملا عوض شده اما تا این لحظه تنها نیمی از پوست سمت راست صورتم تعویض شده است. چشم راستم که کاملا تخلیه شده و از پروتز استفاده می‌کنم و چشم چپم هم بینایی ندارد. عمل‌های جراحی بر روی صورت، مو‌ها و دو دستم همچنان ادامه دارد و در کل فکر می‌کنم هنوز نزدیک به دوسوم از عمل‌های جراحی‌ام باقی مانده است.))


آمنه تازگی‌ها دست به بوم هم شده است و می‌گوید که می‌خواهد به زودی نمایشگاه نقاشی‌اش را در سبک کوبیسم به معرض نمایش عموم بگذارد. می‌گویم برایت سخت نیست که بدون دیدن بوم، نقاشی بکشی؟ آمنه مکث کوتاهی می‌کند و جوابش مرا از سوال خودم شرمنده می‌کند: ((نه، اصلا سخت نیست. فکر می‌کنم هیچ کاری در این دنیا نشد ندارد. می‌خواهم هر فصل از کتاب اول زندگی نامه‌ام را به صورت یک تابلو نقاشی دربیاورم ودر داخل یا خارج از کشور به نمایش بگذارم. درست است که نقاشی بدون دیدن کمی سخت است ولی قبلا هم نقاشی کشیدن، بدون دیدن را تجربه کرده‌ام و من قادرم که کارهایی بسیار بزرگ‌تر از این حرف‌ها را انجام بدهم!))


از این همه همت و اراده آمنه برای شروع یک زندگی مجدد و موفق به وجد می‌آیم وحالا بیشتر ایمان می‌آورم که هرانسانی می‌تواند در هر وضعیتی، پرتاثیر و امیدوار بر سکوهای موفقیت تکیه بزند، حتی اگر آن وضعیت، داشتن چشم‌هایی بسته و اندامی سوخته باشد!

 

دیگر کمترکسی را می‌توان پیدا کرد که آمنه را نشناسد و یا اینکه ازسرنوشت این دخترمقاوم و با روحیه چیزی نشنیده باشد. دختری که در اوج موفقیت، قربانی جهل خواستگار ردشده‌ای می‌شود که بر روی صورتش اسید کلریدریک می‌پاشد و او را از ناحیه چشم‌ها مصدوم کرده و همچنین دست و صورت‌اش نیز به یک سوختگی عمیق مبتلا می‌شود. حالا پس از هفت سال مشقت و سختی برای تامین هزینه‌های سنگین درمان در داخل و خارج ازکشور، چشم‌های آمنه دیگر این دنیای بی‌رحم را نمی‌بیند.

منبع:  فردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا